ابتدایی دلفان |
||||||||||||||||
Alternative content | پدر ای "شعر بی عنوان سرودن" پدر ای "آیه ی قرآن شنودن" پدر "ساحلترین در اوج طوفان" پدر "در فقر شب غم را ربودن" پدر "صابرترین در کوخ محنت" پدر "مرهم ترین در کاخ رحمت" پدر "گویاترین الفاظ ممکن" پدر "نازکترین در اوج قدرت" بگو جانم به فرزندان آدم پدر باشیم پدر سازیم به عالم همین حرف از پدر ما را گواه شد بکش بار امانت را به بالم امانت از ازل درد پدر بود به مقیاس پدر دل دربدر بود پسر در اوج شادیها چه خندان پدر غم بود و دردش از پسر بود پدر دل شعله زد از واژه هایت پدر من را سرودی با دعایت پدر امشب سرودم شعر خود را چه شبها شعر غم بودم برایت به غم بر دیده ات زخمی کشیدم جبینت خط خطی کردم ندیدم مرا با حرف دل پالوده کردی من از فریاد چشمانت شنیدم پدرجان بارها در خود نشستی پدرجان بارها از غم گسستی همی خود را پرستیدم ولی تو بتان خودپرستی را شکستی من هم غم دارم از این دلسرایی پشیمانم نبردم ره به جایی به هر موی سفیدت گل بریزم تو باریدی به اشعارم خدایی پدر جان بر دلم تابندگی کن مرا در بند یک شرمندگی کن پدر فرزند دلبندی نبودم پدرجانم بیا بخشندگی کن... شاعر:محمدعبدالله بارکار(مَنظر)
ادامه مطلب | |||||||||||||||
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : |